منِ آینه

جلوی آینه دست‌هایم را بر روی شکم صافم می‌کشم برجستگی یک عضله‌ی جهیده را زیر پوستم احساس می‌کنم. دوقلوهای به‌هم‌چسبیده از شش‌قل در خوابِ ناز زیر پوستم بیدار شده‌اند. مثل بچه‌ی پابه‌ماه به بیرون لگد می‌زنند.

دست مریزاد ورزش دست‌مریزاد نخوردنهای نخوردنی.

چهار سال پیش:
چهار سال پیش آناکوندایی بودم در گاله‌خورانی از فست‌فود، پی‌ودنبه، چوب‌وصندلی، درودیوار. رنگ‌رنگ‌تر  از حرمسرای ناصرالدینشاه.
بااشتهای لارو مگسی در زخم‌خوران بیهوده بودن، افسرده بودن.

کرونا بود، مرگ بود. در تلویزیون، در خیابان، در خلل و فرج شهری، او، نعره‌ی لاتی می‌کشید.
روزها ایستا، اگر شتابی بود در گریز از مرکز دایره‌ها و ساعتها:
دنگگگگ… یییک دنگگگگ… دوووو دنگگگگ… سسسه… شب-روز روز-شب… تکرار تکرار دوباره تکرار دوباره-دوباره تکرار.

بلاخره روز شنبه آمد. ‌روزی که در قبرِ لباسم
سرم خورد به سنگ لحد.
همیشه بعدِ بلوغ شل‌کن-سفت‌کن بود. آکوردئون  یک کیلو کم یک کیلو زیادهای ترزاویی.
هربار، سنگینی در وجودم رسوب می‌کرد،
بچه لجوج چشمم به آینه چشم‌غره‌ می‌رفت.

عشق لباسها، طنازی، سلامت، از همه مهمتر چِرق‌‌چِرق جغجغه‌ی قوزک پایم در سکوت شب و هل‌دادن جیغش توی گوشم: “بدو بدو بیدار شو”
بعدِ سرریز شدن‌ بیدار می‌شدم. درکله‌قند ترافیک، در زمین خوردن به نفسِ ارتجاع دوباره برخاستن.

فرار در قاموسم نیست. به عقب، با راه رفتن روی لبه‌ی تیغ، برمیگردم شاید در زیاده‌روی، شاید درخودفراموشی و شاید، مدیتیشن.
دوباره تعادل، دوباره آمدن در یورش شکار شیر در نخجیر.

چهار سال بعد:
روی ترد میل می دوم، وزنه‌ها بالا-وزنه‌ها پایین.
چهره‌ام لیموی ترشیده در آینه است. اِنریکه می‌خواند ساسی می‌خواند و رپرهایی که اسمشان را نمیدانم.
اما روحم مکنده در جوشش عرق، ادرنالین و ضرباهنگ موسیقی زالو می‌شود.
در رعشه، درسوزش عضلات، رگهای سبز دستم می‌جهند. هارتر بالا: پوستهای برنزه، پرسینگ و خالکوبی‌.
هارترپایین: پاها و سرینهای عضلانی، خوشابه‌ی عرق دوان‌دوان در سقوطِ جاذبه رو به زمین.
هارتر پایین: دَم، خشم پر ، احمق پر، کینه پر.
هارتر بالا: بازدم، خنده حاضر، زندگی حاضر، زیبایی حاضر.

امروز:
امروز باریکی کمرم را  به رخ آینه می‌کشم.
موچ‌موچ پشت دستم را می‌بوسم
“متشکرم منِ دوست داشتنی”
می‌خندم  با خودم شوخی می‌کنم خودم را دست می‌اندازم.
گوگوش می‌خواند:
“نیمه‌ی گم شده‌ی من چه کسی می‌تونه باشه
مثل روح تشنه‌ی من همیشه دیونه باشه.”

در رقص‌چینهای دامنم می‌چرخم. منِ آینه را دوست دارم با گوگوش زمزمه می‌کنم:
“اونکه گم شده از آغاز تا که من تنها بمونم جاده‌ی جستجوهامو تا قیامت بکشونم
کسی که همیشه عاشق مثل من دیوونه باشه
تو دنیا اگه نباشه توآینه می‌تونه باشه”

می‌چرخم در حالیکه بند نگاهم به یک جفت چشم خرمایی دختر ریز نقش آینه می‌پیچد.

۲۱شهریور۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط