روز نوشت ۲۸دی (عشق)
با ماشین عازم تهرانم برای کلاس نثر خوب. گربهها را به کارگر خانه سپردم و در موردشان حسابی سفارش کردم. از بابت مامان نگران نیستم.
با ماشین عازم تهرانم برای کلاس نثر خوب. گربهها را به کارگر خانه سپردم و در موردشان حسابی سفارش کردم. از بابت مامان نگران نیستم.
امروز بعد بیدارشدن بلافاصله شروع کردم به انجام تمرینات تندخوانی. مدت یکماه است که با تمرینات سروکله میزنم. برای اینکه حجم منابع مطالعاتیام را بالا
دگریسیروی صندلی مخمل قهوهیی چسبیده به شیشهی قدی کافیشاپ نشستهام. صورتم کج در گودگاه کف دست چپم که آرنجش به میز کوچک قهویی لنگر زده
فیتنس از خواب دیر بلند شدم ولی هنوز هوا گرگومیش است. باید به گربهها غذا بدهم. نمیدانم چطور در را باز میکنند و وارد اتاقم
نامه به تو پگاه نازنینم اولین نامهام، برای توست. عادتم به نامه نوشتن منفعل و بیحوصله است. بعضی اوقات عادتم فقط دو گوش بزرگ میشود.
یک گاز ساندویج، یک قلپ نوشابه، یک کم گرگمبههوا تو پارک محل. آخ کودکی، هارهار بخند به همین لقمههای نجیب و کوچک زندگی، هاهار بخند،