خرسواری به گمشدن یک خر هم نمیارزد
ملانصرالدین ده خر داشت. وقتی سوار یکی از آنها میشد در شمارش، خر سوارشده را ندید میگرفت. وقتی از آن پایین میآمد هر ده خر
ملانصرالدین ده خر داشت. وقتی سوار یکی از آنها میشد در شمارش، خر سوارشده را ندید میگرفت. وقتی از آن پایین میآمد هر ده خر
مادر بزرگم عاشق گربهها بود و به گربههای محل غذا میداد. حتی در ایوان خانهاش مدام چندتا گربه میپلکیدند. پدرم هم گربهی لالی داشت. یک
آب بودن هنر است، دوست دارم هنرمند باشم مثل آب. برای درک هنر آب باید آب شد. اما نه از نوع خجالت. آب شدن معجزه
– خانم به چه کاری مشغولین؟ – من گرافیستم گهگاه شعر هم مینویسم و البته نقاشی هم میکنم. – آیا جایی شاغلین یا شرکتی دارین؟
با ماشین عازم تهرانم برای کلاس نثر خوب. گربهها را به کارگر خانه سپردم و در موردشان حسابی سفارش کردم. از بابت مامان نگران نیستم.
امروز بعد بیدارشدن بلافاصله شروع کردم به انجام تمرینات تندخوانی. مدت یکماه است که با تمرینات سروکله میزنم. برای اینکه حجم منابع مطالعاتیام را بالا
دگریسیروی صندلی مخمل قهوهیی چسبیده به شیشهی قدی کافیشاپ نشستهام. صورتم کج در گودگاه کف دست چپم که آرنجش به میز کوچک قهویی لنگر زده
فیتنس از خواب دیر بلند شدم ولی هنوز هوا گرگومیش است. باید به گربهها غذا بدهم. نمیدانم چطور در را باز میکنند و وارد اتاقم
نامه به تو پگاه نازنینم اولین نامهام، برای توست. عادتم به نامه نوشتن منفعل و بیحوصله است. بعضی اوقات عادتم فقط دو گوش بزرگ میشود.
یک گاز ساندویج، یک قلپ نوشابه، یک کم گرگمبههوا تو پارک محل. آخ کودکی، هارهار بخند به همین لقمههای نجیب و کوچک زندگی، هاهار بخند،