من یک سیبم که سرخی لبخند را از بهشت دزدید تا خاک را به عشق مبتلا کند.
اما خاک لبخند را به چرخباد فروخت.
من یک سیب غمگینم که به اغوا متهم شد.
سیبی که بدون سرخی لبخند از دست حوا به زمین افتاد.
من یک سیب دلتنگم که کلون هر خانه میکوبم.
و کمدهای تاراندود، در تاسیانِ لبخند میجورم.
در هفتسین هر بهار به انتظار لبخند مینشینم.
لبخند در آینه نیست، در سینهای سفرهی عید نیست، حتی روی تخم مرغهای رنگی و حتی تنگ ماهی قرمز.
من یک سیبم که در کوری سرخی لبخند خیابانهای گشنه را گز میکند، به توک زدن کلاغها روی تیر سلام میدهد و حتی به جیب شلوارهای پرخالی و حتی چرکدستان کولی فالفروش.
من یک سیب گریانم که در جیغ خونبارش در نسلکشیِ لبخند غلتید و هرگز نفهمید چرا لبخندش در ناسورگاه هشتاد سر بریدهشد.
من یک سیب گاززدهام که نعش لبخندش را بر حجم متخلخلش صلیبوار در اورشلیم بدوش میکشد. تا در جاودانگی، رستاخیز لبخند را دوباره دوباره بکارد.
۳شهریور ۱۴۰۲
فرحناز وهابی
#یادداشت_روز
آخرین نظرات: