وقتی بر حوله حمام دست میکشم رایحهی شامپو در بخار وهم آلود قصههای شاه پریان
در حباب صابون در ذهنم پنجول میکشد.
پیف پیف؛ این چه بوی گندی است فکر واجبی را نکرده بودم. خوشابهی صابون و تنویر در جویهای باریک گرمابههای عمومی.
در سائقهی نکبتش قداست خیالم به گند کشیده شد. چه کنم ذهنم قاطرِ چموش جفتکپرانیست که به ضرسقاطع لتوپارم میکند. باید حملهی سایبری افکار شاعرانهام را فیلتر کنم البته اگر در این جنگ پارازیتی، فیلترشکنی پیدا شد فبهاالمراد وگرنه چاره کار کجدار مریزیست.
بهتر است یک تیکاف جانانه به عقب بزنیم البته بهتر است آبگوشتیتر بگویم تیرکاف جانانه امیدوارم در سایه ویراژ ذهنم از خاک و دود متصاعد شده هوس حمام آنهم از تبار عمومی نکنید.
آخ کجای خیال بودیم؛ بله کودکی و خاطرهی حمام عمومی با مامانجان آنهم سالی یکبار برای یک شستوشوی جانانه.
به ضرب و زور، به حمام عمومی میرفتیم تا به گفته مامانجان پوستمان در کیسهکشی دلاکِ جلاد حسابی واج بیاید. ( اصطلاح کیلگی مثل ورز خمیر)
در ابتدا با هزار توپ و تشر از پردهی دالان ورودی حمام با طیطریق از چند پلکان به سالن اصلی وارد میشدیم. در گوشهی درب ورودی، خانم صندوقدار از پشت پیشخوان به استقبالمان میآمد. سالن ورودی، مستطیلی مطبق بود در صفآرایی کمدهای باریک، مثل سربازهای چوبی خبردار با شمارههای یک دو سه و…
در قلب سالن حوض آب سرد بود با تکههای شناور از آبی آسمان در مردمکِ چشمانِ پنجره که با هر قلقک تماسِ پاهای تفتیده از گرمای گرمابه، موج موج میشد.
بعد سلام و چاق سلامتی و کندن لباسها و سپردن کلید کمدها به جامدارِ حمام از اتاق تاریک کوچکی که در گوشهیی از آن حوض آب سرد بود، به حمام وارد میشدیم.
فضای حمام به خاطر پنجرههای مشجّر در گنبدِ سقف، نور روز را به درون میکشید.
در هنگام ورود به حمام در ضلع شرقی چند اتاق دوش، و در قسمت جنوبی آن دو اتاق برای نظافت و اصلاح بدن تعبیه شده بود.
بعد ورود به حمام به طرف یکی از چهار الی پنج حوض سنگی چسبیده به بیخ دیوار میرفتیم اگر با خودمان کتل (چارچوبهی کوتاه در گویش گیلکی) داشتیم که هیچ ولی اگر نداشتیم بنا به استراتژی مادرجان دمپاییهایمان را بالش زیر نشیمنگاه میکردیم تا از آلودگی کف حمام در امان باشیم.
آنوقت ژانر وحشت در پرسوناژ شبح دلاک برایم جان میگرفت.
معمولا شروع با یک کلوزآپ از پاهای دلاک بود که باچرخش نگاهم به برق دندانِ طلا در نیش باز او خفت میشد. چلاسیدهی خندان، افشرهی یک عمر حمامزیستی با یک تاس آب که به شانه مامان جان میریخت، رسم سلام حمام را به جا میآورد، آنوقت با اشارهی دست مادر، فرمان صادر میشد، من و برادرم مثل گوسفند ذبح زیر دستانِ دلاک چک و پر ( پر و بال در گویش گیلگی = دستوپا زدن) میزدیم.
حالا هی کیسه بکش کیسه بکش فتیله فتیله چرک در کن و پوست نازک بچهگانه را با قشوکردن الاغی غلفتی بکن.
آخر مراسم کیسهکشان با زر زر من و برادرم ختم به خیر میگردید.
اینجا قسمت شیرین داستان شروع میشد.
مادر روی کتل کوچک مثل کمانِ حلاج در کشوواکش کیسهی دلاک تکان میخورد و همانطور که با زنان دیگر صحبت میکرد، فرمان آوردن نوشابهی تگرگی میداد.
هنوز هم لذت خوردن نوشابه نارنجی از کلمنهای پریخ در تب بخار حمام یادم نمیرود.
سریدن نوشابه از گلو و گسترهی خنکای آن در دل و روده با خلسهی ملس آن در نگاه کردن از سرِ کیف به شستوشوی و پالایشِ زنانه، مثل لم دادن کنار ساحل و تماشای آبتنی در حین خوردن اشربه بود.
در آخرین باری که رفیق گرمابهوگلستان، برادر جان با ما به حمام آمد در زل زدن به زنان با دهان باز آنقدر غلظت ورزید که یکی از خانومها با ابروهای درهم رو به مادرم کرد و گفت:
– خانوم این مرد گنده رو چرا آوردی حموم این دفعه اومدی باباشم بیار
مادرجان هم، کم نیاورند گفتند:
– چشم رو تونو زمین نمیندازم حتما دفعهی بعد.
اما این ماجرا باعث شد که فرمان رانده شدن داداش جان به علت خوردن سیبِ چشمچرانی از حمام عدن صادر شد. و با کارت قرمز مامان دیگر رنگوریش حمام زنانه را ندید که ندید.
بله داشتم از لذت تماشاگه راز در قالب جستار حمامی دل و روحم را صابون کیسه میکشیدم. بوی رایحهی صابون، شامپو و شرشر آب از شیرهای برنجی، قطران خنک اشک لولههای چسبیده بر دیوارهای مرمری، ازدحام برهنگی رنگرنگ در کوچکوبزرگ، پیروجوان، خلسهی کودکیم بود.
در مقابل چشمهای سرخم از صابون، پژواک دیالوگهای ژولیده در بخار متصاعد از لولههای چسبیدهی دیوار، گنجشک میشدند و چون مفری نبود، در کوبش دیوار، بالبال میزدند.
ریزش آب از دوشها و شیرها، صدای تاسهای آب، صدای نخودی خندیدن نوعروسان شرمزده در فضولی و اشارت چشم و ابروی خالهزنکها، صدای هقهق، هاهار، هرچه بود نَفَس سادهی زندگی بود.
آنجا نه خانمزادهی بود، نه گدایی فقط عریانی بود، بیتکلف، بدون ژندگی و فاخر پوشی.
💧💧💧💧💧💧
امروزه هر خانهیی حمامی دارد، به علت کرونا و ترس آلودگی، استفاده از حمامهای شخصی در خانه به سبک ویکتوریایی بیشتر باب شده است. و حمامهای عمومی در بیاعتنایی مردم لکنده شدهاند.
نمونه حمام پیرسرای رشت، از آن فقط یک سردرِ منقوش به کاشیهای الوانِ قاجار باقی مانده بود که آنهم با بیمهری مسئولین در رطوبت گیلان و خراشودگی رهگذرانِ بیعار در قراضگی رنگ باخت و به شاشدانی سگ و گربهی محل تبدیل شد.
ولی در ترکیه، خواهر حمامهای ایرانی با روح عثمانی و برگرفته از فرهنگ امپراطوری شرقی
کیفش کوک است.
افندی میداند چطور تاس و دلوچهی حمامش را باشهد مدرنیته با حملهی گازانبری آنهم از نوع زنبوری به مذاق توریست بچشاند.
۵مرداد ۱۴۰۳
✏️فرحناز وهابی
آخرین نظرات: