مادر بزرگم عاشق گربهها بود و به گربههای محل غذا میداد. حتی در ایوان خانهاش مدام چندتا گربه میپلکیدند. پدرم هم گربهی لالی داشت. یک روز حیوان پشت سرش راه میرفت، سگ خفهاش کرد. پدرم احساس ندامت میکرد، چون نتوانست نجاتش دهد. مادرم هم حیوان محبوش گربه بود. میراث عشق گربهیی عاقبت به من رسید.
اولین خاطرهی گربهایی من در سهسالگی با تصویر بچهگربهیی زیر مبل پذیرایی شکل گرفت.
بچه گربه اهدایی خانمی حامی گربهها و از آشنایان بود. گربهکوچولو غریبی میکرد. زیر مبل قایم شده بود. هرچندبار زیر مبل سرک میکشیدم، به چشمهای گردش خیره میشدم. گربه یواشیواش با من جور شد.
بدینترتیب مکاشفهی گربهیی از کودکی شروع گشت و تا امروز ادامه دارد. هرچه تعداد گربهها بیشتر، ارتباطم تنگاتنگتر شد. ریزرفتارهای گربهیی را شفافتر دیدم و باورهایی جدیدی پذیرفتم.
گربه اسباب بازی نیست.
خپل چاق و خوشبو با چشمهای زرد غمگین بالای کمد قنبرک زده بود. اصلن غذا نمیخورد. از حرص عروسک پارچهییاش را گاز میگرفت. عروسک تنها یادگار مامان متیناش بود. یادگارِ خوشِ فرزندخواندگی. حالا که پای یک خواهر یا بردار از نوع آدمیزاد درمیان آمد، او دیگر دختر مامان نبود. فقط خپل تنها بود. سرگردان گربه بودن یا بچهی آدم بودن.
متین چشمخیس و شکم ورقلنبیده خپل را پس از دوسال با یک عروسک پس آورد. خانوادهاش گفتند، موی گربه برای زن باردار خطرناک است. باز شکر، خپل را بیرون نینداخت و دوباره به ما باز گرداند.
گربهها کلههایشان را جلو بردند و با بالاوپایین کردن پرههای بینی خپل را میبوییدند. خپل عصبانی در کنج دیوار پناه گرفته بود و «فیف فیف» میکرد. یعنی: «جلو نیاین»
بعد از چندماه، تنها یادگار مامان متین را پرت کرد طرف گربهها، گربهها اسباببازی خپل را در کسری از ثانیه تکهتکه کردند.
خپل هیچوقت به گربهبودن خو نگرفت.
گربه اسباب بازی نیست. گربه برای تفنن و هواوهوس مقطعی نیست. برای نگهداری او باید شرایطمان را بسنجیم و آیندهنگری داشته باشیم. باید بفهمیم آنها احساس دارند و وابسته میشوند. گربه به محیط زندگی و صاحبش عمیق دل میبندد. طرد و جابجایی برایش اضطرابزا و تنشآفرین است.
گربهها به خوبی میتوانند با انسانها ارتباط عاطفی برقرار کنند.
آقاببریِ آلاپلنگی، سوگلی من و مامان بود. مامان هروقت ببری را مثل بچه روی پاهایش از روبرو مینشاند، دو دستش را زیر بغل ببری میگرفت، با او حرف میزد و نازش میداد. ببری چشمهایش را خمار میکرد و با خرخر نگاهش را یک درمیان توی چشمهای مادرم میچرخانید. هروقت از ناز دادن ذوق میکرد، میوی منقطع سر میداد. بعد کف دستش را روی لبهای مامان میگذاشت، مردمکهایش را گشاد میکرد، با هیجان گاز شلی از گوش او میگرفت و لبش را میلیسید.
روزها توی باغ با مامان قدم میزد. مادرم از او میپرسید: «خوب آقا ببری کجا رفتی؟» او به صدایش زیروبم میداد و اصواتی گنگ و بریده مثل: «مِ مِ… مَ مَ...مِ مِ… » از دهانش خارج میشد. انگار، به تقلیدِ مامان از روزمرگیش حرف میزد.
یکی دیگر از گربهها «نینا» بود. بقدری به من اعتماد داشت که توی بغلم زایمان کرد. جایی برای نگهداری تولههایش آماده کردم ولی او هر بار بچهها را به دندان میگرفت و داخل بسترم میآورد. چون امنیت بیشتر را در آغوشم حس میکرد.
گربهها وایب عشق را دریافت میکنند و با رفتارهای گربهیی واکنش نشان میدهند.
بسیاری از افراد فوبیای گربه دارند چون دنیای گربهها را از نزدیک نمیشناسند.
یکی از کارمندان خواهرم شدیدن از گربه میترسید ولی مجبور بود برای گزارشِ کار به خانهی ما بیاید. اوایل موقع نشستن روی مبل، خودش را جمع میکرد. با ورجه وورجهی گربهها روی مبل، ناخودآگاه جیغ میکشید. به مرور با رفتارهای محبتآمیز گربهها آشنا شد. ترسش کمکم ریخت تا جاییکه گربهها را بغل میکرد.
گربهها بیوفا نیستند و صاحبشان را ترک نمیکنند.
شوکه بودم بیشتر شبیه خیال بود. نه واقعن «انگوری» بود. انگوری یک «کَلِ پیچا» ( گربه نر بالغ در گویش گیلگی) شده بود. همان چشمهای سرمهکشیده، همان دماغ گلیِ دورمشکی. به پاهایم خودش را میمالید، بدنش را کشوقوس میداد و میو میو میکرد. بلعخره بعد سه سال بطور غیرمترقبه برگشت. وقتی رفت کوچک بود و حالا گربهنری تنومند.
از شدت خوشحالی در بغلم آرام نمیگرفت.
چطور مرا فراموش نکرده بود.
علت ناپدید شدنهای ادواری گربهها دلیل بیوفایشان نیست. مگر در محل زندگی احساس ناامنی کنند و خانه را ناچارن ترک نمایند. حس تهدید از طرف فردی یا گربهیی جدید در قلمرویشان میتواند بهانهی ترک خانه باشد. معمولن کوچشان دائمی نیست.
گربهها ماجراجویند و از آزادی و گشتوگذار در طبیعت برای شکار و جفتجویی لذت میبرند. وقتی حس ماجراجویی یا جفتطلبی اغنا شد، اگر دچار حادثه نشوند، دوباره به ماءمن امن باز میگردند.
دلایل غیبتهای گربهیی عبارتنداز:
– صدمه ناشی از سقوط ارتفاع
– تصادف با وسایل نقلیه
– گیر کردن در مجاری تنگ و جاهای خطرناک بعلت کنجکاوی
– گم کردن مسیر خانه
– صدمه از حیوانآزاران
– حملهی حیوانات دیگر نظیر سگ
– بیماری
– جفتگیری
– تهدید گربهی دیگر در حوزهی قلمروی گربه
ساخت زندگی بهتر برای گربهها با عقیمسازی آنها
خانه نگو خرس شکمترکیده. هر روز خانه را تمیز میکنم. ولی فایده ندارد. موی گربه روی فرش، روی مبل، روی لباسها گلدرشت است. پرزگیرم افاقه نمیکند. بگذار لباسهایی با تونالیتهی خاکستری بپوشم شاید در پنهانکاریِ رنگ، موها را ندید بگیرم. اما با سوراخهای ریزودرشت ناخن گربه روی لباس چه کنم؟ والله لباس گدایسر گذر از این کهنهپوشش فَکَستنی بهتر است.
روکش مبلها به یک سال نکشیده جرواجر میشود. وضع پرده کم از حال مبلها نیست. خوشبو کنندهی هوا حریف بوی ادرار جنسی نرها و بوی مدفوعهای تپهشده نمیشود.
وقتوبیوقت صدای «فیف فیف» و غرولند گربهها خواب و آسایش را میگیرد.
وقتی خوابیدی یکی با پایت بازی میکند آنیکی کلاف موهایت را شخم میزند.
همه میگویند: «دیوانهیی»
شاید هم راست بگویند. بله من دیوانهی گربهها هستم آنقدر که خرابکاریهایشان را ندید بگیرم. تاوان زمانی و مکانی بدهم. ولی هرچقدر پوستکلفت باشی از میکس گربهزیستی و انسانزیستی گیرپاج میکنی.
نه نمیشد حالا خودم بدرک گربهها نباید زجر میکشیدند.
تنها راه عقیمسازی بود. عقیمسازی باعث شد تا حدودی به این هرجومرج پایان دهم.
خشونت رفتاری گربهها با کاهش رفتارهای جنسی کم شد و تمایل برای رفتن به بیرون خانه کمتر.
وقتی از خانه بیرون نرفتند. دچار صانحه نمیشدند. ناقل آلودگی نبودند. ردهی جنسی برای جذب جفت کمتر میزدند. جنگ سر تعیین قلمرو و فرار گربهها کمرنگتر شد.
با کنترل جمعیت گربهها توانستم از نقش نوکر تماموقت گربهها بیرون بیایم. وقتم بیشتر مال خودم شد.
حالا اگر آنها را وقتی تعدادشان محدود بود عقیم میکردم، اوضاع خیلی بهتر میشد.
زیستن گربهها در پرورشگاه گربهیی به خوبی یک خانواده با گربه کمتر نیست.
فهمیدن مطالب پراکنده از زندگی گربهیی
🧶 «میوناز» روی پاهایش مثل سنجاب ایستاد و مردمکها را گشاد و گوشهایش را به روبرو متمایل کرد. صدایی نمیشنیدم حتی چیزی از نقطهی رصد نگاهش ندیدم.
گربهها قدرت شنوایی و بیناییاشان از آدمها قویتر است. آنها حوزهی دیدی وسیعتر از ما دارند. همین در شکار موقع کمین به کارشان میآید. گربهها در تاریکی به علت جذب بیشتر نور در چشمشان دید بهتری دارند.
🧶 صبحها اگر خواب بمانم «پیشول» با چرخاندن دستگیرهی در وارد اتاق میشود. گربهها میتوانند در و پنجره را با دستهایشان باز کنند.
🧶 موقع غذا دادن باید شیر آب سینک ظرفشویی را باز کنم تا «جانی» و «لَکه» آب بخورند. بعضیاوقات دستهایشان را مثل قاشق داخل آبخوری میبرند و آب میخورند.
🧶 اگر با گربهها زیاد صحبت کنید میتوانند بعضی کلمات را تقلید کنند. مثل: «مامان»
جانی واژهی مامان را یکبار بیوقفه ادا کرد. در گربههای آشنایان نیز تقلید کلمه را دیدهام.
گربهها اسمشان را یاد میگیرند. در برخی موارد به عمد محل نمیکنند. آنها به حرف “ش” در اصوات «پیش پیش» واکنش نشان میدهند.
🧶 «نقلی» هر بار موش بدهان ما را صدا میزد و شکارش را به عنوان پیشکش بخانه میآورد. گربه اگر سیر باشد هر جنبندهیی را محض تفریح شکار میکند.
🧶 بوی چرم، مقوا، گیاهان معطر بخصوص «سنبلطیب» برای گربهها خوشایند است. برخی از آنها از طعم روغنزیتون خوششان میآید.
🧶 گربهها عاشق قایم شدن در جاهای دنج تاریک مثل جعبه یا کشو هستند.
🧶 آنها مثل انسانها دارای تیپهای شخصیتی متفاوت هستند. برای برقراری ارتباط با آنها باید با تیپ شخصیتی آنها دمخور شویم. مثلن:
لوسی باهوش و خیلی تمیز است. به ظاهرش اهمیت میدهد. در خاکش مدفوع میکند. با دقت رویش را میپوشاند که دستش آلوده نشود و خاک روی زمین نریزد.
بلوندی ساده، کمی خنک، رمانتیک و شکمباره است. با من بخوبی ارتباط برقرار میکند. در ظرف خاک گربه خاک را شلخته بخش میکند. به جای پوشاندن مدفوع دستش را به لبهی ظرف میسابد.
بدینترتیب من شاهد رفتارهای انسانی بیشماری در گربههایم هستم. مثل: خجالت، بیاعتماد بنفسی، باهوشی، درونگرایی و برونگرایی و…
جالب است هنوز از ریزرفتارهای تیپ شخصیتیاشان شگفتزده میشوم.
دنیای گربهها کنجگاههای بسیاری دارد. هربار به کنجی سرک میکشم و باورهای گربهیی را بروز میکنم. اما گفتن بیشتر در این نوشتار نمیگنجد.
گربهها اگرچه حیاتی پستتر از ما دارند، اما حق حیاتی برابر ما دارند. اگر دوستشان نداریم لااقل به این حق زیستن در زنجیرهی حیات احترام بگذاریم.
آخرین نظرات: