واقعیت رویای من است

«واقعیت رویای من است
و خون رویای من برگ‌تر از سبز
و سبزتر از برگ گیاهان است»

(بیژن نجد)

«واقعیت  رویای من است»

هر کجا که بالشم نفس‌گاه خیالم می‌شود.

همان‌جا که آب‌تنی پوست خیالم نفس می‌کشد در برکه‌یی آرام زیر آبشارکی غرق گل‌های استوایی و بر پوستش انگشت می‌کشد آفتابکی از خنکای سایه‌ها‌ی جنگلی.
  
«واقعیت  رویای من است»

هر کجا که خیالم لقمه‌های گلوگیر زندگی را «کوچکانه» می‌جود.

همان‌جا که گیلاسِ سرخِ قصه‌های خیال به گوش‌های کودکی می‌آویزم تا صدا بزند در دوباره، کودکانه‌ام را‌.

«واقعیت  رویای من است»

هر‌کجا که خواب‌واره خیالت، گرم مرا می‌نوشد.

همان‌جا که تا صبح، با خسته‌پلکیِ باز، می‌نشینم چشم‌انتظارِ خیال، پشتِ بسته‌درهای سردِ خانه‌ام.

«واقعیت  رویای من است»

هرکجا که لباسِ خیال را در نوازشگاه دست‌های گشنه‌ام به حلقه‌های مویت می‌پوشانم.

همان‌جا که اولین هجی دوستت دارم را از الفبای خیال محال تو می آموزم.

«واقعیت  رویای من است»

هر کجا پاییز برگ‌خیال‌هایش را به تفریق دو چتر می‌پاشد.

همان‌جا که حاصل جمع  بخار گرمِ نفس‌های من و تو در منهای دو چتر زیر باران یکی می‌شود. 

«واقعیت  رویای من است»

و پیچک سبز خیال من انتهای سبز دنیاست که در وحشت‌ترین جیغ سقوط به آن می‌پیجم‌.

تا خون رویای من برگ‌تر از سبز باشد
وسبزتر از برگ گیاهان.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط