چالش خواب زرشکی

سفت من بهت‌زده را بغل کرده بود. از آن بغل‌کردن‌هایی که پوست تنت با پوستش حتی زیر پُلیور زرشکی یکی می‌شود؛ با داغی پوستش، بوی تنش در تالاپ تالاپِ قلب من او در یک کاسه‌شدن.

مثل پنبه‌ی الکلی مشتعل شدم و مست.
از آن گرم‌شدن‌های صمیمی توی بخار حمام وقتی از پشت پنجره گوله‌گوله برف می‌بارد و تنت در گرمایش کاشی‌های داغ لَس می‌شود.

لمسش شهوانی نبود مقدس بود و حرمتی داشت، آشنا. به دستانم جسارت تقلید داد. بغلش کردم همانطوریکه در نشئه‌ی‌گرمای بدن مادرم پستان‌هایش را کورمال می‌جوریدم. خشم‌هایم، زخم‌هایم و هق‌هق گریه‌هایم در این انتهای دنیا، لال در آغوشش وارفت.
نیروانا در من جاری شد.

  *************************************************************************

بازم این نور ورپریده، در چپانش کتابی باریک، درز نازک کتابهای چسبیده مژه‌ها را کنار زد و پشت پلک‌های داغ، مردمک‌هایم را بیدار کرد.

“نه، خواب بود اوفففف… پس چقدر واقعی”

تا مغز استخوانم، چشیدمش، نه یک لقمه‌ی چپش کردم. خواب هول‌زده از چشم‌هایم پرید به آسمان نه تیره و نه روشن.
بیداری در یک صبح شیرین‌عسل معمولن اتفاقی نادِر است.
همیشه سمی بیدار نمی‌شوم. منظورم خاکستری ملسی است که از قل‌قل کتری تا میومیوی شکم‌نالانی ۲۵ گربه، نشخوار می‌کند با ورزش، نوشتن، خواندن و… تا شب فَکَسّنی در تختت به‌گِل می‌نشیند.

امروز روز قشنگیست روزی زرشکی
با صیغه‌ی مبالغه، زرشکی‌ترین، بقدری زرشکی که به انرژی‌زای توی کوله‌پشتی ورزش و تلخی قهوی بعدظهر کافه می‌گوید زکی.
بچه‌نق‌نقوی ذهن ناآگاه با پستانک جدیدش زبان به دهن گرفته و شارژ‌مست خواب زرشکی احتیاج به دوپینگ روزانه ندارد.

گفتم خواب زرشکی دقیقن شیر فهم‌شدین؟
اگر به گفته‌ی استاد دانشگاهم که می‌گفت خوابها سیاه‌وسفیدن و محققان اینجوری بلغور کردن، وقعی می‌نهادم، این خوابهای رنگی دیده و دیده‌ خواهد شد را کجای دلم می‌گذاشتم؟

تازه بازم از رو نمی‌روند که، بعضی‌ها می‌گویند مثلن رنگ آبی تکامل یا سفید پاکی، فلان‌رنگ اینجور و بساررنگ آنجور تداعی معانی می‌کند خلاصه آب‌دست لگن هفت رنگ و شام ونهار هیچی (مغلطه در نقل قول) که هیچی فکر کنم کمی مطلب را پیچاندم. خوب  وحیِ مُنزل که نیست، فتوای سریع صادر کنی.

هر آب و رنگ و نمادی در خواب هویت و فردیت دارد مثل اثر انگشت، مثل امضای شخصی. یعنی از “کوزه همان تراود که در اوست”.

اینکه از چه بته‌یی به عمل آمدی از جزایر آنگولایی یا یانکی ینگه‌ی دنیایی، شَمنی، گبری،  یا نصارایی، نیمه‌ی آگاه‌وخودآگاه پکیج ذهنی‌ات را  به چالش می‌کشد و از درِ بازخورد، خوابی را تیپا می‌زند با بایدها و نبایدها، ترس‌ها و عربده‌کشی‌ها درد‌ها و لذتهای دیکته شده از دال‌قوز آبادی که به آن تعلق دارید.
این صغراکبراچینی چکیده‌یی از افکار یونگیست که  شش‌دانگ سند خواب زرشکی را به نامم می‌زند.

روز زرشکی خواب زرشکی آرامش زرشکی زنده باد زرشکککک… نه، زرشک زرشک زرشک.
گرامافون زبانم به تق‌تق تکرار افتاد. در زرشک پرتاب شده از دهانم تا چشمهای گرد‌شده‌ی خیط

“زرشک باور نمی‌کنم دزد دزد بگیریدش برد همه را برد.”

او بود، خواب مرا در بیداری با یک رج نیش سفید باز الاغِ شِرِک، پرو-پرو در به‌به‌‌-‌چه‌چه‌ی آن یکی، حیف‌ومیل می‌کرد.

این خواب مال من بود من با تمام وجود حسش کرده بودم. خواب راستِ همیشه راست من مثل برج پیزا کج بود.

از کودکی هر خوابی می‌دیدم آنقدر راست بود که باآن می‌شد مثل خط‌کش خط صاف کشید نه یک میلیمتر این‌ور نه یک میلیمتر آن‌ور. شده بودم امامزاده‌ی خانواده‌ امان از وقتی خواب بد می‌دیدم همه لرزان دست‌به‌دعای رفع بلا می‌شدند.

با بزرگ شدن، خواب‌هایم به راستی قدیم نیست کمی تاب برداشته البته خواب گربه‌یی زیاد می‌بینم ولو در ته‌مانده‌‌ی بی‌هوشی بعد از اتاق عمل.
در اتاق ریکاوری بعد عملِ دست شکسته‌ام یک‌ریز می‌گفتم: “الیسا بیا ملیسا برو”
مریض بغلیم روی برانکارد گفت:

– این بیچاره بچه‌هاشو صدا می‌زنه؟
خانوم برادرم گفت:
– نه گربه‌هاشو

خوابهای این روزها یا آنقدر کم‌رنگن که پاک می‌شوند، یا از جنسِ گربه‌یی‌اند.
ولی این خواب زرشکی نهایت بی انصافی بود.
حسش، بویش، حتی موسیقی متنش آنقدر شفاف بود که فقط آن ترشیده‌ی عصاقورت‌داده می‌توانست به گندش بکشد.
عصبانی بودم از این ورپریده‌ خوابِ جزجگرزده که سانسورچی ذهنم به این شکل مسخره با تیتراژ خواب زرشکی حواله‌ام کرده بود.

گفتم الاغ جان ما که نان زندگی خودمان را سق می‌زدیم این چه ککی بود که به تنبانم انداختی فکر کنم از دایره منکراتش این یکی در رفته بود.

بنا به گفته‌های فروید سانسورچی ذهن برای ناخوشی‌ها، کاستی‌ها، آرزوها و هر چه در خندق بلای ناخودآگاهت جیغ می‌کشد، بعد یک مشت‌ومال حسابی وقتی خوب ورزش داد یک ایگوی کوفتی می‌کشد روی سرش، بابزک‌دوزک جدید، تحویل می‌دهد تا آبروداری کند.

نتیجه خواب چپرچولاغی است برای
توازن روح وجسم .

در اندیشه‌ی یونگی ناخودآگاه بر خودآگاه احاطه دارد و خودآگاه مترسگ جالیز است. به گفته‌ی یونگ بسیاری از المانهای خواب از کهن الگوهای جمعی در ناخوآگاه جمعی بشری سرک می‌کشند نه ناخودآگاه فردی. از روی المانهای مشترک خواب‌ها، می‌شود پیش بینی وقایع آینده را داشت.

معمولن خواب بد، بد است ولو با زلم‌زیمبو و خواب خوب مخدری آرامبخش است.

خوابِ خوش زرشکی بیشتر شبیه دروغ سیزده بود. خربزه‌ی خوبی بود اما دست شغال.
جدا از از بزن‌وببند ناخودآگاه و خودآگاه این تجربه‌ برای هفت‌پشتم بس است پس با صدای بلند جار می‌زنم:

“دیگر گول خوابهای زرشکی را هرگزززز  نمی‌خورم.”

۲۵شهریور۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط