خدایا سفت بغلم کن و سخت در بازوانت بفشارم و درد شیرین قفل بازوانت را بر بیداری اندامم بپیچ و مرا بنواز در گامبهگام ذکرِ سنگفرشِ جادهها و چایخوران غروب و نرمینغزل چشمنواز گربهها و بازی لبخند دندان و لب مادر در گامبوسههای من بر برفنشستهی موهایش و سفتتر بغلم کن وقتی تجربه را در گود گناه مزمزه میکنم و در اختلاط شهوتِ نفسهای داغ با بالشهای ژولیده آرزوهای شبزده را به سلاخی هر صبح میبرم و بر شاخههای شیطنت میمونوار میجهم و در تلقین هزار دوستت دارم مردهی نگفته در گوشت اذان میخوانم و آنقدر بچلانم که کبودی نیشگون را ملعبهی بیداری حبسگاهت کنم و باورکنم شاهکار بیداری آغوشت را در بدهبِستانِ دوست داشتن و دوست داشته شدن و همیشه عاشقم کن در عشق پنجرهوشیشه و دگمهوشیرازه و آبوماهی و آسمانوستاره و چشمومژه و قابوعکس و بینهایت واژگانِ گلاویزِ عاشق و در چشمغرهی قهرت بازوانت را شل نکن تا هزارتکه شکستهبلورم را گم کنم و در پوچی بازی گل یا پوچ دستانت مرا به بازی نگیر و مرا تنگ بغلم کن آنچنان که پوست به گوشت میچسبد و طفلی با آغوش مادر یکی میشود و تا فرداهای نیامده تا بعد از مرگ رهایم نکن.
۸شهریور۱۴۰۲
فرحنازوهابی
#یادداشت_روز
آخرین نظرات: