شوق

بالباس قرمز محبوب او جلوی در ایستاده بود.

قلبش در بلوای بوسه‌گامها بر پلکان تاب می‌خورد.

تاپ تاپ شیرین در رعشه‌ی تنش می‌خزید.

نگاهش در لبهای رژزده آینه روبه‌رو بازی‌ کرد.

با خودش شمرد یک، دو، سه…با حرص دستانش، در را درید.

خواهر او بود با زهر لبخند و کارتی در دست.

نگاهش در دو حلقه‌ی چفت شده روی کارت جان داد.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط