واقعیت رویای من است
«واقعیت رویای من استو خون رویای من برگتر از سبز و سبزتر از برگ گیاهان است» (بیژن نجد)«واقعیت رویای من است»هر کجا که بالشم نفسگاه
«واقعیت رویای من استو خون رویای من برگتر از سبز و سبزتر از برگ گیاهان است» (بیژن نجد)«واقعیت رویای من است»هر کجا که بالشم نفسگاه
مثل انار از خنده ترکیدن.قهقهه، ریسهرفتن بوی خوش شیر از حفرهی صورتی دهان نوشیدن.سایش لبها در بندبند فربهی گوشت جوریدن. بوی کرکهای جوجه در حریر
سفت من بهتزده را بغل کرده بود. از آن بغلکردنهایی که پوست تنت با پوستش حتی زیر پُلیور زرشکی یکی میشود؛ با داغی پوستش، بوی
جلوی آینه دستهایم را بر روی شکم صافم میکشم برجستگی یک عضلهی جهیده را زیر پوستم احساس میکنم. دوقلوهای بههمچسبیده از ششقل در خوابِ ناز
شبحی با هالهیی نورانی میان آسمان و زمین در سیاهی چارچوبِ اتاق پذیرایی بود. چشمهای کودکیم در چارچوب این تاریکی تا به امروز محبوس شدهاست.
“گرباویزی” مخفف “گربهآویزی” است. تعجب کردین؟حتی گوگلیدن دردنیای مجازی چارهی کار نیست. گرباویزی واژهیی دیوانه، از گربستان ذهنم تلوتلو خوران جهیده و تلپ شده وسط
تکرارم قلقل آب کتری روی گازمیو میوی گربههای تنسابپاهای قفل مادر در ویلچرخیساب مرداد رشتترس کاکل سبز برنج در پابرهنگی رگبارتکرارم ترس سکوت لبهای توستدر
به من بگو چرا همیشه ستارهها قربانی برق پولکها میشوند و چرا باید در بدرقهی بادکنکهای پرباد با سوزن سوراخشان کرد؟ به من بگو چرا
دریا زیر پایش را خالی کرد. آب از سرش بالاتربود. پایش به زمین نمیرسید. در وحشت مرگ دستوپا میزد. قلقل آب میخورد. اشک چشمش با
من یک سیبم که سرخی لبخند را از بهشت دزدید تا خاک را به عشق مبتلا کند. اما خاک لبخند را به چرخباد فروخت. من